جدول جو
جدول جو

معنی تپ مره - جستجوی لغت در جدول جو

تپ مره
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رَ)
یکی تمر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یک خرما. (غیاث اللغات). ج، تمرات. رجوع به تمر و تمرات شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رَ)
یکی از دو شعبه آب نهروان به عراق عرب. رجوع به تامره و نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 46 و 219 شود. این نام بضبط یاقوت ’تامرا’ است. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نفس تمره، نفس خوش و طیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
پی باریک سوفار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُمْ مَ رَ)
ترند که مرغی است کوچکتر از گنجشک. ج، تمامیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عصفورالسیاح، از انواع پرندگان خرد. (دزی ج 1 ص 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
ایالتی در هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ فِ)
رودولف. داستان سرای صحنه پرداز سویسی که در 1797 میلادی در ژنو متولد شد و بسال 1846 میلادی در همانجا درگذشت. آثار او سرشار از لطافت و ذوق و مطایبه است. از جملۀ تصنیفات او است: زنان جدید ژنو. سفرهای پرپیچ و خم
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ رَ / رِ)
ترموره، تاب. ارجوحه. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ رَ)
تیمره الکبری و تیمره الصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرهالکبری و تیمره الصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیۀ تیمرۀ صغری و تیمرۀ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: ’... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود. ’... بنابراین وجود تیمرۀ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمرۀ کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمرۀ صغری، به تیمر اصغر بن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رَ)
ناحیتی است به عراق عرب که شعبه ای از نهروان از آنجا گذرد و آن را هم ’تامره’ نامند. (از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 46 و 219). این نام بضبط یاقوت ’تامرا’ است. رجوع به تامرا شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رِ)
دهی است جزء دهستان سلطانیه، بخش حومه شهرستان زنجان که در 54هزارگزی زنجان و 3هزارگزی راه سلطانیه به قیدار واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 209 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، بنشن، انگور و میوه، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ دَ / دِ)
مرده تن. بی جان. بی روح:
سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس
لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب.
خاقانی.
رجوع به تن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ / رِ)
تیار. تیارا. کلاه خاص پادشاهان مادی و فارسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دیزی، در لهجۀ مردم قزوین و جاهای دیگر، برای شباهت او به تیارا. قسمی دیگ سفالین شبیه به تیار، تاج سلاطین ایران که در بعض بلاد آن را دیزی گویند... و آن ظرفی سفالین است که در آن گوشت و آش و امثال آن پزند. تیریه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 969 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
فدای تو، به قربان تو
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن برآمده، باسن بزرگ، نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن بذرسبزی جات
فرهنگ گویش مازندرانی
مهره هایی که عوام برای دفع چشم و اجنه به خود بندند، مهره
فرهنگ گویش مازندرانی